نمایشگر دسته ای مطالب نمایشگر دسته ای مطالب

بازگشت به صفحه کامل

فرایندهای تغییر در رواندرمانی:

فرایندهای تغییر در رواندرمانی:



فرایندهای تغییر فعالیت‌های پنهان و آشکاری است که مردم برای تغییر دادن هیجان‌ها، افکار، رفتارها، یا روابط مرتبط با مشکل خاص یا الگوهای کلی‌تر زندگی انجام می‌دهند. فرآیندهای تغییر را هم در جلسات رواندرمانی و هم بین جلسات درمان به کار می‌برند. این فرایندها از لحاظ نظری از تحلیل مقایسه‌ای نظام‌های رواندرمانی عمده به دست آمده است. در ادامه مهم‌ترین فرایندهای تغییر درمانی را معرفی می‌کنیم.

افزایش آگاهی

افزایش آگاهی فرد به طور مرسوم از فرایندهای اصلی تغییر در رواندرمانی بوده است. هدف اصلیفروید هشیار کردن ناهشیار بود، و پس از آن همه درمان‌های بینش‌گرا برای افزودن سطح آگاهی فرد شروع به تلاش کردند. اینکه درمان‌های بینش‌گرا یا آگاهی بخش به هشیاری می‌پردازند اقدامی مناسب است.

ما با داشتن زبان و هشیاری مجبور نیستیم به هر محرکی به طور بازتابی واکنش نشان دهیم. بنابرای برای مثال انرژی مکانیکی دستی که از پشت به ما می‌خورد باعث نمی‌شود که واکنش حرکتی نشان دهیم. بلکه ما به اطلاعات موجود در محرک پاسخ می‌دهیم، از قبیل اینکه آیا دستی که به ما بخرورد کرده دست دوستی است که از پشت ما را نوازش می کند، دزدی است که به ما حمله کرده، یا همسرمان است که به ما برخورد کرده است. برای اینکه پاسخ مؤثری بدهیم باید اطلاعات کافی را پردازش کنیم تا ما را به سوی دادن پاسخ مناسب به محرک هدایت کند. فرض بر این است که درمان‌هایی که شامل افزایش آگاهی است طوری موجب افزایش اطلاعات در دسترس افراد می‌شود که آنان بتوانند کارآمدترین پاسخ‌ها را به شرایط زندگی بدهند.

در مورد هرکی ازفرایندهای تغییر رواندرمانگر ممکن است بر ایجاد دگرگونی در سطح تجربه فرد متمرکز باشد یا در سطح محیط فرد. وقتی اطلاعاتی که به بیمار داده می شود به اعمال و تجربیات خودش مرتبط باشد آن را بازخورد می‌نامیم. وقتی اطلاعات داده شده به بیمار به رویدادهای محیطی مربوط باشد به آن آموزش می‌گوییم.

آگاهی ما از اطلاعاتی که از طریق بازخورد و آموزش نصیبمان می‌شود چگونه می‌توانند منجر به تغییر اعمال یا تجربیات ما شود؟ گاهی به دلیل نداشتن پاسخ‌های قطعی حاصل از پژوهش مجبوریم برای افزایش درکمان به قیاس‌هایی متوسل شویم. اگر هشیاری را به شکل پرتو نوری در نظر بگیریم در این صورت اطلاعات خارج از دسترس ما مثل بخش تاریکی است که ممکن است در آن گم شویم، عقب بمانیم، یا بدون اطلاع از منبع تأثیر به پیش برویم. در تاریکی شبیه نابینایانی هستیم که می‌دانیم مجموعه‌ی وسیعی از محرک‌ها ممکن است بر ما تأثیر بگذارند اما نور کافی وجود ندارد که ما را به طور مؤثری در زندگی هدایت کند.

بسیاری از نظام‌های رواندرمانی می‌پذیرند که انسانها می‌توانند بر اثر افزایش آگاهی تغییر کنند. این نظام‌ها اطلاعات تجربی یا محیطی را که قبلاً در دسترس فرد نبوده در اختیار وی می‌گذارند. اختلاف نظر موجود بر سر افزایش آگاهی در مورد تکنیکهایی است که باعث افزایش آگاهی می‌شود.

تخلیه هیجانی

از لحاظ تاریخی تخیله هیجانی متکی بر مدل هیدرولیکی هیجانها بوده است که در آن از ابراز مستقیم هیجانهای غیرقابل قبول مثل خشم، گناه یا اضطراب جلوگیری می‌شود. جلوگیری از چنین هیجانهایی موجب می‌شود فشارهای ناشی از هیجانها در صدد نوعی رهایی به شیوه غیرمستقیم برآیند، مثل موقعی که خشم به شکل جسمانی از طریق سردرد ابراز می‌شود. اگر امکان رهایی هیجان‌ها به طور مستقیم در جریان رواندرمانی فراهم شود، مخزن انرژی آنها تخیله می‌شود و شخص از منبع نشانه‌های بیمارگون نجات پیدا می‌کند.

این فرآیند درمانی اغلب در سطح تجربه فردی قرار دارد، سطحی که در آن محرکهایی که موجب واکنش‌های تخلیه هیجانی می‌شوند از درون فرد برمی‌خیرند. این نوع تخلیه هیجانی را تجربیات هیجانی اصلاحی می‌نامیم.

این اعتقاد که واکنش‌های هیجانی را می‌توان با مشاهده صحنه‌های هیجانی محیط برانگیخت، دست کم به نوشته‌های ارسطو درباره تئاتر و موسیقی باز می‌گردد. ما این منبع هیجانی را به افتخار سنت مذکور تسکین نمایشی نامگذاری می‌کنیم.

انتخاب

نقش انتخاب در ایجاد تغییر فردی در پس زمینه بسیاری از نظام‌های رواندرمانی وجود داشته است. برخی از نظریه‌پردازان معتقدند که انتخاب کاهش ناپذیر است، زیرا کاهش دادن آن به سایر رویدادها به معنی طرح این تناقض است که چنین رویدادهایی انتخاب‌های ما را تعیین می‌کنند. اعمال انسان را ناشی از انتخاب آزادانه تلقی می‌تتکنند و اگر گفته شود که عامل دیگری انتخاب ما را تعیین می‌کنند به این معنی است که چندان اعتقادی به خودمان به عنوان موجودات آزاد نداریم.

از دیدگاه رفتاری انتخاب تا اندازه‌ای تابع تعداد پاسخ‌های جانشینی است که در دسترس فرد قرار دارد. اگر فقط یک پاسخ در دسترس باشد امکان انتخاب وجود ندارد. از دیدگاه انسان‌گرایانه اگر به گزینه‌هایی که قبلاً توجه نداشته‌ایم بیشتر آگاه شویم تعداد پاسخ‌های در دسترس ما به میزان زیادی افزایش پیدا می‌کند. بنابراین از دید نظام‌های رواندرمانی گوناگون افزایش انتخاب نتیجه افزایش آگاهی است.

به طور سنتی آزادی انتخاب رفتار خاص انسان در نظر گرفته شده است که از طریق اکتساب آگاهی به همراه پیداش زبان امکان پذیر می‌شود. آگاهی از اینکه می‌توانیم پاسخ دهیم و با خودمان صحبت کنیم باز سنگین مسئولیت را به همراه دارد. اگر انتخاب و مسئولیت‌پذیری را پیدایش زبان و هشیاری امکان‌پذیر می‌کند، طبیعتاً فرآیند درمانی آزادتر شدن برای انتخاب کردن نوعی فرآیند کلامی یا آگاهانه است. پس توانایی ما در انتخاب کردن به طور آشکار تابع توانایی‌ ما در پذیرش اضطرابی است که از قبول مسئولیت در قبال آینده ما جدایی‌ناپذیر است.

در سطح تجربی انتخاب کردن مستلزم آن است که فرد از گزینه‌های جدید از جمله ابداع عاقلانه گزینه‌های جدید برای زندگی آگاه شود. همچنین این فرآیند مستلزم تجربه کردن اضطراب ذاتی مسئول بودن برای گزینه انتخابی است. ما این سطح تجربی انتخاب را حرکت به سوی آزادی فردی می‌نامیم. وقتی تغییرات در محیط گزینه‌های بیشتری سر راه افراد قرار می‌دهد آن را حرکت به سوی آزادی اجتماعی می‌نامیم. رواندرمانگرانی که برای چنین تغییراتی فعالیت می‌کنند معمولاً مدافع نامیده می‌شوند.

محرک‌های شرطی

یکی دیگر از فرایندهای تغییر محرکهای شرطی است. نقطه مقابل تغییر کردن از طریق انتخاب، دگرگونی بر اثر تغییر دادن محرک‌های شرطی است که پاسخ‌های ما را کنترل می‌کنند. تغییر در محرک‌های شرطی وقتی ضرورت پیدا می‌کند که رفتار فرد با شرطی شدن کلاسیک فراخوانده شود. وقتی پاسخ‌های مشکل آفرین شرطی شوند، آگاه شدن از محرک‌ها موجب تغییر نمی‌شود همچنین فقط با تصمیم‌گیری برای تغییر نمی‌توان بر شرطی شدن غلبه کرد. دقیقاً لازم است یا محیط را تغییر دهیم یا رفتار را.

پس یا می‌توانیم شیوه رفتارمان را در پاسخ به محرکهای خاص تغییر دهیم یا می‌توانیم محیط را طوری تغییر دهیم که احتمال قرار گرفتن در معرض محرکها را به حداقل برسانیم. تغییر دادن رفتار را در پاسخ به محرکها شرطی‌سازی تقابلی می‌گویند در حالیکه تغییر دادن محیط مستلزم کنترل محرک است.

کنترل محرک مستلزم بازسازی محیط به منظور کاهش احتمال وقوع محرک شرطی خاص است. حذف کردن یا اجتناب از علائم محیطی که موجب رفتارهای مشکل آفرین می‌شود اساس روش کنترل محرک است.

کنترل وابستگی

از دیگر فرایندهای تغییر که می توان به اشاره کرد کنترل وابستگی است. از نظر بسیاری رفتاردرمانگران رفتار را پیامدهایش کنترل می‌کند. اگر تقویتی به پاسخ خاصی وابسته شود احتمال آن پاسخ افزایش پیدا می‌کند. از وی دیگر اگر تنبیهی به پاسخ خاصی وابسته شود احتمال بروز آن پاسخ کمتر می‌شود. میزان کنترل رفتار یا پیامدهای تقویت‌کننده یا تنبیه کننده خاص تابع متغیرهای متعدد است، از جمله نزدیکی، برجستگی، و برنامه پیامدها. از دیدگاه انسانگرایی و شناختی ـ رفتاری، ارزشی که فرد برای پیامدهای خاص قائل است نیز در کنترل وابستگی اهمیت دارد.

اگر تغییر در فرد ناشی از تغییر دادن وابستگی‌ها در محیط باشد آن را کنترل وابستگی می‌نامیم. رفتاردرمانگران به ندرت به گزینه‌های دیگر توجه کرده‌اند اما روشهای کارآمدی وجود دارد که می‌توانیم با استفاده از آنها بدون تغییر دادن پیامدها، رفتارمان را تغییر دهیم. تغییر دان پاسخ به پیامدها بدون تغییر دان وابستگی را ارزیابی مجدد می‌نامند.

تلفیق فرایندهای تغییر

فرایندهای افزایش هشیاری، تخلیه هیجانی، و انتخاب نمایانگر محور اصلی رواندرمانی‌های سنتی بینش‌گرا یا آگاهی‌بخش، از جمله سنت‌های روانکاوی و انسانگراست. این نظام‌های درمانی بیشتر بر جنبه‌های ذهنی فرد – فرایندهایی که در درون انسان رخ می‌دهد متمرکز است. این دیدگاه معتقد است که فرد توان زیادی برای هدایت تغییرات از درون دارد، تغییراتی که برخی از فشارهای بیرونی میحط را خنثی می‌کند.

فرایندهای محرکهای شرطی و کنترل وابستگی اساس رواندرمانی‌های عمل‌نگر، از جمله سنت‌های رفتاری، شناختی، و سیستمی است. این نظام‌های رواندرمانی بیشتر به نیروهای بیرونی و محیطی می‌پردازند که محدودیت‌هایی بر توانایی فرد برای تغییر از درون اعمال می‌کنند.

مدل یکپارچه‌نگر معتقد است که صرف تمرکز بر فرآیندهای آگاهانه هشیاری، تخلیه هیجانی و انتخاب به این معنی است که گویی کل این جریان از درون هدایت می‌شود و محدودیت‌های واقعی را که محیط برای تغییر فرد ایجاد می‌کند نادیده می‌گیرد. از سوی دیگر، تأکید عمل‌نگر بر فرآیندهای عینی و میحطی باعث می‌شود توانایی ما برای تغییر درونی و ذهنی به طور گزینشی نادیده گرفته می‌شود. مدل یکپارچه‌نگر معتقد است که تلفیق فرآیندهای آگاهی و عمل، موجب رواندرمانی مؤثری می‌شود که در راستای ابعاد پیوسته‌ای از کنترل درونی به بیرونی، از کارکرد ذهنی به عینی، و از تغییرات خودانگیخته به محیط انگیخته پیش می‌رود. این ابعاد پیوسته با پذیرش توانایی انسانها برای تغییر درونی و در عین حال درک محدودیت‌هایی که شرایط محیطی و وابستگی‌ها برای چنین تغییراتی ایجاد می‌کنند تصویر کامل‌تری از آدمی رسم می‌کند.

 

http://ravanhami.com/