یادگیری و آموختن، سفری است از دانستن تا عمل کردن که در نهایت به تغییر و اصلاح رفتار میانجامد. مدیریت دانش شخصی یک ابزار قدرتمند است که به توسعه مدل یادگیری فردی کمک شایانی میکند. اندک هستند مردمی که با خواندن یک کتاب، شنیدن یک برنامه رادیویی، دیدن یک فیلم، یا شرکت در یک سمینار، تغییر کنند. حال هنگامی که از کسی که تمام مقالات را خوانده و تمام محصولات را دانلود کرده و گوش داده و در تمامی بحثها و تبادل نظرهای سایت شرکت کرده، میپرسیم: «آیا دانستن این موضوعات، باعث تغییر در رفتار شما شده؟». بیشتر کاربران، پاسخی برای این سوال ندارند! شکاف بین آنچه که میدانیم با آنچه بدان عمل میکنیم چشمگیر است. برانگیختن مردم به استفاده از اطلاعاتی که به دست میآورند نیازمند تغییر است و تغییر، آسان به دست نمیآید.
سه دلیل عمده وجود دارد که چرا مردم به چیزی که یاد میگیرند فوراً عمل نمیکنند که یکی از آنها تلنبار شدن (انباشت اطلاعات) است: مطالعه یک کتاب جدید، یک CD جدید یا رفتن به یک سمینار جدید، آسان است. اطلاعات آسان به دست میآیند، اما تغییر در رفتار و عملکرد، خیر. به عبارت دیگر، خیلی لذت بخشتر است که مطلب جدیدی بیاموزیم تا اینکه بکوشیم آنچه را میدانیم به کار بندیم. به همین خاطر است که ما امروزه معتاد اطلاعات شدهایم. کسب اطلاعات، مفرّحتر از به کار بستن آن است. دلیل دیگر عدم پیگیری است: چند نفر از سیگاریها واقعاً نمیدانند که سیگار برای سلامتی ضرر دارد؟ قطعاً همه آنها این را میدانند. اکثر آنها هم نگرش مثبتی نسبت به مسئله ترک سیگار دارند. پس چرا ترکش نمیکنند؟! چون سخت است. عادت سیگار کشیدن در تار و پود زندگی شان ریشه دوانده است. تغییر عادت یا رفتار، نیازمند تلاشی واقعاً سخت و متمرکز است. اما اغلب مردم نمیدانند چگونه از مقاصد خوب خود برای شکست عادتها و تغییرات رفتاریشان استفاده کنند.
کلید ایجاد تغییر در رفتار مردم، تکرار، تکرار و تکرار است.
اما ما در این بحث، به توضیح نوع خاصی از تکرار میپردازیم که اصطلاحاً به آن، تکرار فاصلهدار میگوییم. تکرار فاصله دار یک شیوه آموزشی است که شما چیزی را تنها در یک مرحله یاد نمیگیرید. بلکه در طول زمان، بارها و بارها در معرض آن اطلاعات قرار خواهید گرفت. به این ترتیب، خوب در ذهنتان ماندگار می شود. این روش، مادر تمام مهارت ها و مادر تغییرات دائمی به حساب میآید. زیرا یک عبارت هرقدر هم تأثیرگذار باشد، تأثیرش از نظر زمانی و ماندگاری، بسیار اندک خواهد بود. باید بارها و بارها تکرار شود تا در ذهن بنشیند. این تأثیر، نه بلافاصله بلکه پس از گذشت یک دوره زمانی، خود را نشان خواهد داد. ما نمیتوانیم مردم را با یک جمله به دیدن، حس کردن یا انجام کاری ترغیب کنیم. هر پیام مهمی برای به نتیجه مطلوب رسیدن، تقریباً همیشه نیازمند تکرار در طول زمان است.
حال به بررسی نقش تکرار فاصلهدار بر هر کدام از دلایل سه گانه عمل نکردن به دانستهها میپردازیم:
دلیل ۱: انباشتگی اطلاعات: اطلاعات انباشته شده، ما را ایستا، بی تحرک و درحال سکون نگه میدارند. پس آیا زیاد کتاب خواندن، زیاد به سمینار رفتن و زیاد به CDهای آموزشی گوش کردن بی فایده هستند؟ خیر. بلکه اینها ابزارهای اولیه و اساسی فراگیری هستند و ما به آنها نیاز داریم. مشکل وقتی ایجاد میشود که خود را یکسره در معرض اطلاعات قرار میدهیم بدون اینکه کوچکترین درنگی برای تلفیق دانش و مهارت های خود و به مرحله عمل رساندنشان بکنیم. اگر اینگونه خود را در معرض هجوم اطلاعاتی قرار دهیم، مغزمان داغ میکند. بسیاری از مردم به همین شکل در دریای اطلاعات غرق میشوند. پس راه حل چیست؟ آیا تابه حال به یک ماهی درون آکواریوم نگاه کردهاید؟ چرا یک ماهی که دائماً در محیط غرق کنندهای شنا میکند هیچگاه غرق نمیشود؟! ماهی یک سیستم هشداردهنده درونی دارد که به او کمک میکند از داخل آب، تنها چیزهایی را بردارد که به آن نیاز دارد و نه بیشتر. ما انسانها نیز با هجوم دنیای اطلاعاتی امروز میتوانیم از این روش سود جوییم. بهتراست انتخاب کنیم که چه چیزهایی را یاد بگیریم تا عملکردمان را بهبود بخشد و سپس با تمام قوا به سویش گام برداریم. گفته میشود که مقادیر اندک اطلاعات که از طریق تکرار فاصلهدار، کاملاً در ذهن نشسته باشند بیشتر بر ساختار مغزی ما اثر میگذارند تا مطالعه ۴۰ کتاب که هر کدام فقط یک بار خوانده شده باشد…
شرکت در سمینارها و خواندن کتابها یا گوش دادن به CD ها فقط برای یکبار، از آنجایی که دائماً ما را در معرض اطلاعات جدید قرار میدهند، فقط عادت به فراموشی را در وجودمان تقویت میکند. به این شکل، خود را به دانستن (همراه با فراموشی) عادت میدهیم، نه به عمل کردن. این دقیقاً خلاف چیزی است که لازم داریم. (ماهی برای غرق نشدن، فقط چیزهایی که لازم دارد را از آب میگیرد؛ بنابراین، اینکار باعث غرق شدن ما میشود).
.:….:. کم آموختن در زمان طولانی، بهتر از زیاد آموختن در زمان کوتاه است. .:….:.
ما بخش اندکی از آنچه فقط یک بار خوانده یا شنیدهایم را به خاطر میسپاریم. بنابراین باید کم کم و همیشگی بیاموزیم نه تندتند و یک مرحلهای. برای استادی در هر کاری باید بر چند ایده کلیدی تمرکز کنیم، بارها تکرارش نماییم، خود را عمیقاً غرق آن کنیم، و ایده ها و مهارتهایش را مورد بحث قرار دهیم.
دلیل ۲: فیلترهای منفی: مردم غالباً بیش از حد منفینگر هستند. ما غالباً زندگی را در ابری از تفکرات منفی میگذرانیم. وقتی چیزی میخوانیم، میشنویم یا میبینیم، ردای قضاوت بر تن میکنیم! این کار در مجموع، بی انصافی نسبت به افکارمان، قلبمان و آیندهمان است. این بدترین نوع خود آزاری است: «سرزنش خویشتن». اگر سیستم فیلترسازی ما آسیب دیده باشد، مشکل میتوان چیزی آموخت. یک نگرش بسته منفی، دقیقاً چه تأثیری بر فرآیند به کارگیری دانشهای ما میگذارد؟ اتفاقی که میافتد این است که فقط درصد بسیار کمی از اطلاعاتی که ما کسب میکنیم، امکان به خاطر سپرده شدن را پیدا میکند؛ چه رسد به اینکه وارد ضمیر ناخودآگاهمان شود، پذیرفته گردد و سپس واقعاً به کار گرفته شود.
وقتی کتابی میخوانیم، چیزی میشنویم، فیلمی میبینیم یا در سمیناری شرکت میکنیم، با طرز فکر فعلیمان آن را میخوانیم یا میشنویم ..
که در این وضعیت، بیشتر تمرکزمان بر نگرانیها، تردیدها، بیتصمیمیها، افکار منفی، پیشداوریها، تعصبات و غیره است. تنها ۱۰ درصد اطلاعات به ذهن ما وارد میشوند. برای فراموش نکردنِ عمده چیزهایی که یادگرفتهایم لازم است با ساختار ذهنیِ باز و مثبت، آنها را بشنویم. شاخصهای این طرز گوش دادن عبارتند از:
گوش دادن بدون هرگونه پیشداوری، پیش زمینه ذهنی و تعصب.
گوش دادن با یک دیدگاه و نگرش مثبت مبنی بر اینکه از فراگیری اطلاعات جدید، هیجان زدهایم.
مدادی در دست برای یادداشت برداری.
گوش دادن با این نگرش که چگونه میتوانم آنچه را شنیدهام به کار برم؟ا
جالب است که عرضه چیزها در ۶ مرحله، ظاهراً راز تکرار فاصلهدار است:
مرحله اول: وقتی مردم برای اولین بار با ایده جدیدی مواجه میشوند از آن میگریزند. زیرا با پیش ذهنیهایشان مغایرت دارد.
مرحله دوم: وقتی برای بار دوم با ایده جدیدی مواجه میشوند در برابرش مقاومت میکنند، زیرا قادر به پذیرفتنش نیستند.
مرحله سوم: برای بار سوم که با ایدهای روبه رو میشوند تا حدی قبولش میکنند اما تا موقع استفاده از آن در تردید به سر میبرند.
مرحله چهارم: برای چهارمین بار، کاملاً میپذیرندش، زیرا حس میکنند بیانگر تفکرات خودشان است.
مرحله پنجم: دفعه پنجم با به کار بستن آن تا حدی جذبش میکنند.
مرحله ششم: برای بار ششم، با تصاحب آن و انتقالش به دیگران، کاملاً جذبش میکنند.
دلیل ۳: عدم پیگیری: عدم پیگیری، درواقع سختترین مانع در مسیر عملیکردن دانستهها به شمار میآید. پس از فراگرفتن یک شیوه جدید –همان تفکر مثبت -اگر بلافاصله پیگیری صورت نگیرد، انسان به عادات قدیمی خود بازمیگردد. به عبارت دیگر، شما باید بلافاصله پس از آموختن یک مهارت جدید، تمرین را شروع کنید. تا زمانی که تصمیم نگیریم روی دو عامل اول، یعنی فراگیری مقادیر اندک و رها کردن خود از اندیشههای منفی تکیه کنیم، سیستم پیگیری، جواب نخواهد داد. با این حال، پیگیری، پلی است که فاصله میان دانش و عمل را به هم متصل میکند و برنامههایمان را به موفقیت میرساند.
خلاصه:
واقعیت این است که وقتی شما از دانستن چیزی به سوی عملی کردن آن چیز، پیش میروید ۳ مرحله «تغییر» وجود دارد. اولین مرحله تغییر، مرحله دانستن است. این مرحله برای مردم، آسانترین و کوتاهترین زمان تغییر است. تنها کاری که باید بکنید این است که کتاب جدیدی بخوانید، به برنامه رادیویی یا CD های جدیدی گوش فرا دهید، ویدئوی جدیدی ببینید، یا به سمینار جدیدی بروید. بنابراین، این مرحله بسیار جذاب است. در اینجا به یکی از عوامل اساسی درباره اینکه چرا مردم به دانستههایشان عمل نمی کنند برمیخوریم. دلیل این است که آموختن چیزهای جدید به مراتب سرگرمکنندهتر و خوشایندتر از تلاش برای پیادهسازی آنهاست. درنتیجه پُر از اطلاعات تلنبار شده میشویم و درحال غرق شدن در دریای اطلاعات. پس راه حل چیست؟ جواب: تکرار، تکرار و تکرار. باید انرژیمان را معطوف تعداد محدودی از منابع اطلاعاتی کنیم و نه یک عالمه موضوع. بنابراین، کلید غلبه بر اولین عاملی که مردم به دانستههایشان عمل نمیکنند -انباشتگی اطلاعات-، به کار بستن فلسفه کمتر اما دائمی یادگرفتن است. بر چیزهای اندکی تمرکز کنید و بارها و بارها تکرارش نمایید. تمرکز، تکرار.
دومین عاملی که مانع از به کار بستن دانستهها در عمل میشود، عدم مثبت اندیشی است. حتماً میدانید که مغز انسان و CPU کامپیوتر، نکات مشترک زیادی دارند! هم مغز و هم کامپیوتر، هیچکدام تفاوت میان حقیقت و آنچه را شما به آنها میگویید نمیدانند (البته منظور از مغز، بخش حافظه ناخودآگاه یا نیمه هوشیار است). وقتی شما اطلاعاتی را به کامپیوتر میدهید او هیچگاه نمیگوید: «این حقایق را از کجا آوردهای؟ اینها اشتباهند». کامپیوتر با داده های شما هرکاری بتواند انجام میدهد. یک اصطلاح قدیمی درمورد کامپیوترها وجود دارد که میگوید: «اگر به برنامه، اطلاعات ورودی بیهودهای داده شود، برنامه، نتایج بیهودهای را به عنوان خروجی تولید خواهد کرد»! مغز انسان (بخش ناخودآگاه)، هم دقیقاً همینطور است. او نیز فرق بین حقیقت و آنچه را به آن میگویی نمیداند. اگر خواهان متفاوت عمل کردن هستید باید «تغییر نگرشی» را به کار بندید. نگرش، یک ذره اطلاعاتی است که به آن، احساس داده باشند. این حالت وقتی پیش میآید که شما نسبت به چیزی که میشناسید احساس شدیداً منفی یا مثبت داشته باشید. نگرشها بسیار سختتر از اطلاعات تغییر میکنند، زیرا شما میتوانید بگویید: «میفهمم چه میگویی، اما …». همین «اما» جلوی پیشروی شما را خواهد گرفت. بنابراین باید از شرِّ تفکرات بدبینانه که حاصل سیستم فیلترسازی ذهنی منفی است رهایی یابیم. بدون یک نگرش باز نسبت به فراگیری، شما هیچگاه قادر به از بینبردن خلأ میان دانش و عمل نخواهید بود. راه از بینبردن سیستم فیلترسازی منفی، کمک به پرورش و ایجاد یک سیستم فیلترسازی مثبت و جایگزینی با سیستم منفی قبلی است. غالب ما وقتی مثل همین الآن که این مطالب را میخوانیم یا گوش میدهیم، شکّاک هستیم. چرا؟ زیرا درحین بزرگ شدن، والدینمان و دیگر افراد بزرگسال، تمایل داشتهاند بیشتر بر منفیها تأکید ورزند تا مثبتها. هرگاه ایدهای داشتیم که به هیجانمان میآورد، آنها معمولاً آب سرد روی آن میریختند. درنتیجه ما نیز تدریجاً چنین شیوه تفکری را اختیار کردیم. آنچه همه نیازمندش هستیم، تبدیل شدن به متفکرین چراغ سبز است. وقتی چیزی میشنویم باید نخستین پاسخمان این باشد: «چگونه میتوانم این را عملی سازم؟ یادگرفتنش چه منفعتی دارد»؟ لازم است که حین فراگیری، مثبت باقی بمانیم. اگر نمانیم، نگرش «بله، اما…»ی ما، تمام چیزهایی را که سر راهمان قرار گیرد، نابود خواهد ساخت.
سومین و مشکل ترین مرحله تغییر، مرحله پیگیری است. یعنی درست همان معنای آموختن. چرا اینقدر مشکل است؟ چون حالا شما باید کاری را انجام دهید. شما برای تغییر در رفتارتان، نیازمند یک تلاش متمرکز پیگیرانه در این خصوص هستید. بیشتر مردم چنین استراتژیای را دنبال نمیکنند. در واقع آنها فاقد یک سیستم پیگیریاند.
برداشتی از کتاب:
"دانستن، توانستن است" نوشته: کن بلانچارد
Know can do: put your Know-how into action, By "Ken Blanchard"
برگرفته از سایت حسین گایینی
http://blog.gaeeni.com/